چيدمان اتاق ١
پسر قشنگم از وقتى اسباب كشى كرديم ذوق و شوق داشتم زودتر وسايل چوبى شما بياد تا بچينم بقيه وسايل و كه خريده بودم گذاشته بودم تو كمد وااااى چه حالى داشت هر روز ميرفتم بهشون سر ميزدم كمد بوى نى نى گرفته بود 😊👶🏻 خلاصه بالاخره روز موعود رسيد ٩٨/٠٥/٠٥ ( چه تاريخ قشنگى ☺️) ساعت ٦:٣٠ عصر دو نفر آقا با وسايل تشريف آوردن و تا ساعت ١٠/٤٥ شب داشتن كمد و تخت و وصل ميكردن منم اصلا نرفتم تو اتاق تا وقتى تموم شد ببينم 🥰 البته براى پذيرايى چند بار رفتم ولى نگاه نكردم بابا اميرم ساعت ٩:٣٠ رسيد خونه بالاخره كار تموم شد و رفتن منم كه بى طاقت همون موقع شروع كردم به چيدن بابا ميگفت حالا خسته ايى ديروقته بزار فردا بچين ولى من...🤪😁😍
با اينكه هنوز فرش و لوستر و يكم خورده ريز مونده ولى اتاق و چيدم حالا ديگه كل اتاق بوى نى نى ميده ايشالا سالم و سلامت بياى تو اتاقت و كلى با هم بازى كنيم پسر قشنگم 🙏🏻♥️😍
وقتى اتاقت كامل بشه دوباره عكسش و به يادگار ميزارم اينجا 🥰